۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه



کاش جایی بود دور دووووووووور
برای گم کردن رویایی در پاییز
...
امروز باران نرم نبود
باز بار ابرها افتاده بود بر دوش پلک هایم
با قدم هایم می شماردم ضرب آهنگ یک در میان اشک و باران را
گاهی سرد ،گاهی گرم
و پیوسته نمناک و نمناک و نمناک تر
...
و حالا من بودم و برگ ها
مثل هم خیس خیس
مثل هم زرد زرد
خوش به حال برگها خورشید که بیاید ...

راستی خورشید من رفت تا در آسمان دیگری بتابد...