۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

های دلا پاره کنم این قفس جانی من...



در انتهای خواستنی کودکانه
جدا از تصور هرز حادثه بود که روییدم در بی کرانه دنیا
پیوسته با مهر و تهی شده از رنگ
لمس لحظه را نا ممکن از حضور تو
و شوق وجود
تنها حاصل هویدا از بودنت
فراموشی التماس کوچ
در نا باوری دوستی
هر نقطه را به تمنای جمله کشاندن
و هر باران را به پیوند چشم خواندن
بی موسیقی ساعت تا صبح طنین لرزش را شماردن
بی هوا در خلوت ماه کلام باختن
گذشتن
بی تنفس زمان
و دور شدن از گرم گرم تا سرد فاصله
و اکنون با ریگ نشسته
در بی سرابی چشم
در بی وزنی ...بی بال وپر
خالی از جوانه و انباشته از روان شدن
...
وبدین سان بود که من بی دل شدم...

۱۳۸۷ فروردین ۲۵, یکشنبه

دیر سانیست که با چشم ترم ...

نه صدا را هنجار می شمارم
و نه نسیم را همنفسم می دانم
محصور شده تنفس خویشتنم
دور شده از زیبایی
نه به بال های شکشته امید بسته ام
نه به یاد دل باخته ام نه به مصیبت
غم بسته قفسی باز
گریخته از پرش وپروازم
هنوز خاطرات خیال کوچه ای تنها...
در امتداد سکوتی سنگین
و صدای قناری که هرگز از گذر عابر باک نداشت
نا آشنای زمان و گسیخته از آشنایی
آن زمان بود که
عشق را بی رمق یافتم
خسته و شکسته
وقتی حتی نفس را به سختی تجربه می کردم
مرا فرا نخوانده بود که او را در آغوش کشیدم
و نمناک شدم از لرزش ...
از ترس ...
و شاید در باور باختن بود که بی رنگ شد در من ...
نا پدیدو ناپیدا
آمیخته با من ...
و تنها من ...
و هنوز دستانم دلتنگ است
برای سردی برای نمناکی ...

۱۳۸۷ فروردین ۱۵, پنجشنبه

ابروباد بهانه است رنگ را هوای آغوش است...

فراموش نکرده ام آخرین باری را که رنگ زدم بر یادت
و آخرین باری را که باز هم تمام صفحه پر شد از ناله برگ
وباز پر شد اتاقم از خیسی باران و
باز بوی حضورت ............
شاید آخرین باری که باز دستان من هوای آواز داشت
و چه نرم می نواخت آرامش چشمانت را در من و ماندگار کردند تمام دور بودن های دنیارا در نگاه من تا ابد
شاید رنگ ها هم دانستند دلتنگی را
وقتی فریاد ازچشمم بر دامن صفحه گریخت
شاید هم لحظه در آغوش کشیدن رنگ ها را فراموش نکرده ام
...کاش یادشان نرود که از چشمان من آموختند که شاید فردا هم برای دلتنگی دیر است ...

....................................................................................................
تو که خود سوزی هر شبپره را می فهمی
باورم نیست که مرگ یال و پر یادت نیست